شهرگل وگلاب

شهرگل وگلاب

شهرگل وگلاب........
شهرگل وگلاب

شهرگل وگلاب

شهرگل وگلاب........

شعری ازسهراب سپهری

شعری ازسهراب سپهری

کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی

مادری دارم، بهتر از برگ درخت

دوستانی، بهتر از آب روان

و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بوها، پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

اهل کاشانمپیشه ام نقاشی است

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود

 چه خیالی، چه خیالی، . . . می دانم

پرده ام بی جان است

خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است

اهل کاشانم

نسبم شاید برسد

به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک «سیلک»

نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد                                                     
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی

پدرم پشت زمان ها مرده است

پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود

مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد

پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند 

مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟

من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد